آنگاه که برای تتمیم «مکارم اخلاق» و تنظیم رابطه انسان با «خود»، «خدا» و «جهان»، به پا می خیزد و در کالبد بی روح عصر جاهلیت، شمیمی از حضور و ظهور و «بودن» می دمد.
و چه زیبا و درس آموز است اولین نشانه «ایمان»، «خدا» و «انسان» که؛
«بخوان»!
آری «بخوان به نام خداوندگاری که تو را آفرید»
و پیامبر به سان رسول عشق و مهربانی و «پدری» برای رحلت از قامت نحیف تاریخ تاریک جاهلیت، به روشنان بدیع انسانیت انسان و ایمان و نور، خواندن آغاز کرد و در پس این شروع آرام و آهنگین و پرشور و خطیر و مهیب، قدم در راه بی برگشتی گذاشت که تا ابدیت عالم خلقت ادامه یافته و می یابد؛
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم...
و بیست و سه بهار، بهار در بهار، شور و اقتدار،مظلومیت و اعتبار، و درنگ معصومانهی نگاری که به مکتب نرفت و خط ننوشت اما به عشق و راستی و درستی مسئله آموز صد مدرس شد...
بیست و سه پاییز، خانه به خانه و شهر به شهر، از کوچ تا کوچه ، از روز دیجور آن ظهر تف کرده در طائف و سنگ پرانی شیطان از دست کودکان، تا لیلة المبیت عشق علی به محمد، از هرم دهشتناک جاهلیت عرب بدوی تا ایمان راسخ آن عزمهای استوار و از سنگی بسته بر شکم، تا روزهای نان جو و از دستان کوچک زهرا تا زخم پیشانی و دندان شکسته به تیغ تاریکی و آنک مرهم زهرا ام ابیها بر بالین خسته اما امیدوار پدری که در آستانه مرگ هم به فکر امت بود!
و محمد(ص) چنین بهاری بود در چنان پاییزی...!
باری؛ شور و شیدایی حق، در آوردگاه ملکوت انسان، برای هماره تاریخ، گویا و جویای حقیقتی است از جنس ایمان و اعتبار و عشق و اطمینان.
و محمد(ص) خلاصه تمام این زیبایهاست و غنچه تمام گلهای خوب خدا، که در بهار مبعث شکفت و در قدر غدیر، به اتمام عاشقانه رسالتی رسید که نهایت دین بود و عنایت خدای آیین، بر مسلمین. هر چند...!
حرا از هرم نگاه خدا بر خود لرزید و خلاصهی حق، در قامت واژه، در قاب خاطر خطیر اشرف پیامبران و سلاله پاکان، تصویر شد و محمد(ص) به رسالت آب و آفتاب رسید؛
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
چه سالها که برحقیقت تابناک و جان شیفه آن زیبایی محض گذشت و از دل آنهمه مرارت و رنج و درد، ریشه ای همچون علی در ضمیر زمین روئید و شاخ و برگی همچون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار گل داد و گلستانی از شهد شیرین شرف در شرح حضرت باران آفرید.
اینک و پس از قرن ها و نسل ها، مائیم و میراث حضرت نور، که در دستان ماست و نعمت مبعث که در قلب و فکر و ذکر ما.
مبعث، بهار شکفتن ها و روئیدن هاست در باغ، در باغ ایمان و اعتقاد.
و چه بار گران و گوهر تابانی است بر دوش عشق و پایداری که تا آمدن بهار آخرین و باران راستین، حضرت گل نرگس (عج) بایستد و نگذارد کشتی هدایت امت،از مدار ناخدای پنهان اما پیدای روزگار آخر، ذره ای حتی منحرف گردد.
این بار بزرگ بر دوش ماست؛
کجایند مردان بی ادعای حق...؟
زنده و پاینده و فرخنده باد مبعث حضرت رسول اکرم محمد مصطفی (ص) بر تمامی رهروان راستین آن کلمه طیبه.
گوارا باد بر شما شهد مصفای ستاره ای که «بدرخشید و ماه مجلس شد...».
محمدرضا محقق